پیروزی ۲۲ بهمن
روز ۲۲ بهمن سال ۵۷ انقلاب اسلامی پیروز شد. لذت بخش ترین لحظه های زندگی ما، لحظه ی پیروزی انقلاب بود. بدون اغراق می گویم لحظه های لذت بخش در زندگی انسان زیاد است، ولی لذت بخش ترین لحظات زندگی من آن موقعی بود که ما صدای انقلاب را شنیدیم که پیروزی انقلاب و پیروزی حضرت امام را نوید می داد.
جشن عمامه گذاری
پس از چند سالی که در مدرسه عمادیه درس خواندم، یک روز درآن جا جشنی برپا کردند که فکر می کنم زمستان سال ۳۴ و مصادف با عید سعید مبعث پیامبر اکرم(ص) بود.
جمعی از طلاب آن مدرسه از جمله حقیر معمم و ملبس به لباس روحانیت شدم که موجب خوشحالی پدر و مادرم شد. مدتی پس از آنکه معمم شدم، در یکی از عزاداری های ماه محرم یا صفر به منبر رفتم. اولین منبر من در مدرسه ی سادات مفیدی قدیمی بود. آن سال ها پدرم، به مناسبت شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) مراسم سوگواری باشکوهی در آن مدرسه برپا می کرد و جمعیت زیادی هم از مردم شرکت می کردند.
من آن موقع ۱۵ یا ۱۶ ساله بودم. در آن مجلس علمای زیادی از جمله مرحوم رئیس الذاکرین که خود از منبری های کهنه کار و اهل فوت و فن بود هم حضور داشتند بعد از منبر خیلی مورد تشویق قرار گرفتم چون منبرم را به قول طلبه ها خوب تحویل داده بودم.
علاوه بر این یک بار دیگر هم احتمالاً در مسجد جامع گلشن به منبر رفتم، البته نه به عنوان یک منبری، بلکه به عنوان یک طلبه مبتدی در آن شب مجلس مفصل و با شکوهی برپا شده بود و جمعیت زیادی هم حضور داشتند که باز مورد تشویق اهل مجلس قرار گرفتم.
در مدرسه ی عمادیه
فکر می کنم پاییز سال ۱۳۳۱ ش بود که وارد حوزه ی علمیه شدم. اولین مدرسه ای که رفتم، مدرسه ی عمادیه ی گرگان(واقع در محله درب نو) بود که الان هم ساختمان آن به همان سبک باقی است. در آن وقت تعداد هر یک از طلاب مدارس علمیه ی فعال گرگان بین ۱۰ تا ۱۵ طلبه بیش نبود. علت اینکه از میان آن ها مدرسه ی عمادیه را انتخاب کردم این بود که به نظرم این مدرسه نسبت به بقیه فعال تر و بهتر بود. همچنین مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید حسین نبوی هم در این مدرسه حضور داشت.
علاقه زیادم به دروس حوزوی باعث شد که در میان طلاب برجسته شوم؛ چرا که با وجود تازه وارد بودن، چنان بر درس ها مسلط شده بودم که حتی کتاب های سطح پایین تر را تدریس می کردم. به همین جهت خیلی از طلبه های آن موقع در مدرسه ی عمادیه پیش من درس خوانده اند.
سه یا چهار سال در مدرسه ی عمادیه مشغول به تحصیل بودم و بیشتر درس هایم را نزد مرحوم آقای نبوی فرا گرفتم و مورد توجه و علاقه ی اساتیدم مخصوصاً آن مرحوم بودم. در این مدرسه حجره ای داشتم و شب ها مثل بقیه ی طلبه ها، همان جا می خوابیدم چون ماندن در مدرسه را دوست داشتم و تاثیر معنوی و علمی زیادی در من می گذاشت.
مقداری از دروس مقدماتی را پیش مرحوم حاج میرزا رسول میر کریمی خواندم. علاوه بر مدرسه ی عمادیه گاهی به مدرسه ی محسنیه که نزدیک بود می رفتم و در درس و بحث های آن جا هم شرکت می کردم.
سفرهای تبلیغی آیت الله نور مفیدی
معمولاً حوزه های علمیه در ایام ماه مبارک رمضان دهه ی اول محرم و دهه ی آخر صفر به خاطر تبلیغ طلاب و روحانیون تعطیل است و این امر از قدیم الایام مرسوم بوده است. البته این مسئله از امتیازات حوزه های علمیه ی ایران است در حالی که در عراق چنین مسئله ای رسم نبوده و نیست. در این ایام معمولاً طلاب و روحانیون به تبلیغ دین و ارشاد مردم می پردازند و در حقیقت یک فایده ی دو جانبه دارد. هم برای مردم و هم برای روحانیون که بامتن مردم و نیاز های روحی و سوالات آنان می شوند.
لذا من هم به عنوان یک وظیف راهی این سفرها شدم. البته وضع اقتصادی من هم خوب نبود و مشکلات زیادی داشتم و بدیهی بود که با مبالغی که مردم می دادند برخی از مشکلات ما حل می شد.
من سفرهای زیادی به شهر ها و مناطق مختلف برای تبلیغ از جمله کاشان، آشتیان، تویسرکان، زرند، ساوه و گرگان رفته ام.
تبعید آیت الله نور مفیدیبا شهادت آقا مصطفی خمینی در سال ۱۳۵۶ ش و اعلام برگزاری مراسم بزرگداشت در اکثر شهرها، ایشان هم همراه تعدادی دیگر از علمای گرگان قصد داشتند تا مجلس بزرگداشتی برگزار کنند که با ممانعت و نیز تهدیدهای مکرر ساواک روبهرو شدند. آیتالله نورمفیدی در چهلم شهدای یزد در گرگان و آزادشهر سخنرانیهای غرایی ایراد کردند و بههمین دلیل از طرف ساواک تحت تعقیب قرار گرفت و ناگزیر شد چندی به قم و اصفهان عزیمت نمایند؛ ولی به محض اینکه دوباره به گرگان بازگشت دستگیر شد و بر اساس تصمیم شورای تأمین گرگان تحتالحفظ به مریوان تبعید شد. وی در مریوان در حسینیهی این شهر مستقر شد، ولی به علت تداوم فعالیتهای سیاسی، به خصوص برگزاری کلاس نهجالبلاغه برای جوانان، از مریوان به بندر لنگه تبعید شد.
در بندرلنگه وی همراه دیگر روحانیون تبعیدی، نماز جمعه را برگزار میکردند که با استقبال اهالی شیعهی بندرلنگه مواجه شد. وقتی که آیتالله نورمفیدی در تبعید بود، محاکمهی غیابی در دادگاه ساری برای ایشان ترتیب داده شد، ولی در این محکمه از اتهامات تبرئه شدند و بعد از صدور رأی به گرگان مراجعت نموده و همراه با دیگر مبارزان آن سامان سازماندهی مبارزات سیاسی مردم را بر عهده گرفتند.
پس از چند سالی که در مدرسهی عمادیه درس خواندم، یک روز در آنجا جشنی برپا کردند که فکر میکنم زمستان سال ۳۴ یا ۳۵ ش و مصادف با عید سعید مبعث پیامبر اکرم (ص) بود….
جمعی از اساتید و مدرسین از جمله آقای نبوی هم حضور داشتند. در این روز جمعی از طلاب آن مدرسه از جمله حقیر معمم و ملبس به لباس روحانیت گردیدم که موجب خوشحالی پدر و مادرم شد.
مدتی پس از آنکه معمم شدم، در یکی از ایام عزاداری ماه محرم یا صفر به منبر رفتم. اولین منبر من در مدرسهی سادات مفیدی قدیمی بود. آن سالها پدرم، به مناسبت شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) مراسم سوگواری باشکوهی در آن مدرسه برپا میکرد و جمعیت زیادی هم از مردم شرکت میکردند.
من آن موقع ۱۵- ۱۶ ساله بودم. متن کوتاه سخنرانی مرا یک آقای روحانی- که آن سال برای منبر و تبلیغ به گرگان آمده بود و میهمان منزل ما بود- برایم نوشت، و من هم آنرا حفظ نمودم و رفتم روی منبر بیان کردم.
در آن مجلس علمای زیادی از جمله مرحوم رئیس الذاکرین که خود از منبریهای کهنه کار و اهل فوت و فن بود هم حضور داشتند. بعد از منبر خیلی مورد تشویق قرار گفتم. چون منبرم را به قول طلبهها خوب تحویل داده بودم.
علاوه بر این یک بار دیگر هم احتمالاً در مسجد گلشن به منبر رفتم، البته نه به عنوان یک منبری، بلکه به عنوان یک طلبهی مبتدی. در آن شب مجلس مفصل و باشکوهی برپا شده بود و جمعیت زیادی هم حضور داشتند، که باز مورد تشویق اهل مجلس قرار گرفتم.
اولین آشنایی با رهبر معظم انقلاب
اولین آشنایی من با رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای در مدرسهی نواب مشهد بود. در مدرسهی نواب آقایی به نام حاج سید جواد بختیاری بود که او چون گاه گاهی برای تبلیغ و منبر به گرگان میآمد، یکدیگر را میشناختیم….
من روزی به حجرهاش که در طبقهی دوم بود رفتم. با او مشغول صحبت بود که دیدم یک سید جوان و خوش سیما- که هنوز صورتش مو در نیاورده بوده- و عینکی هم داشت، آمد و آقای بختیاری را برای صرف چای به حجرهاش دعوت کرد. ایشان همان سید علی خامنهای بود. من و آقای بختیاری با هم رفتیم به حجرهی آقای خامنهای که آن موقع در طبقهی اول مدرسهی نواب قرار داشت. لذا آشنایی ما با ایشان از همآنجا شروع شد. بعد از آن با هم دوست شدیم، به طوریکه گاهی عصرها، با هم به مسجد گوهرشاد که آن موقع مرکز تجمع و پاتوق طلاب مشهد بود میرفتیم. عصرها طلبههای مدارس علمیه در آنجا جمع میشدند که هم دیدار و مصاحبت و دوستی بود و هم زیارت حرم مطهر حضرت رضا(ع)، و بعد هم در نماز جماعت مغرب و عشا شرکت میکردیم. یعنی هم فال بود و هم تماشا.
البته آقای خامنهای یک سال از من بزرگتر است چون ایشان متولد سال ۱۳۱۸ ش و من متولد سال ۱۳۱۹ ش هستم. بالاخره این آغاز آشنایی و دوستی من با ایشان بود که بعد از رفتن ما به قم هم ادامه پیدا کرد.
طی مدتی که من در حوزهی علمیهی مشهد مقدس بودم، یکی از توفیقاتی که خداوند نصیبم کرد، آشنایی با بعضی از علمای وارسته و متعبد بود: از جمله آقای شیخ زین العابدین تنکابنی، آقای مروارید،آقای مجتبی قزوینی،و حاج شیخ میرزا جواد تهرانی. اینها جمعی بودند که در مشهد به زهد و ورع و علم معروف بودند. البته من آن موقع چون تازه طلبه شده بودم و درس ادبیات عرب را میخواندم، در حدی نبودم که بتوانم در درس اخلاق و عرفان و معارف آقای میرزا جواد تهرانی شرکت کنم، ولی با آنها آشنا بودم و در بعضی جلسات آنها شرکت میکردم و در حد خود از فیوضات آنها بهره میبردم.
برنامهی من اینطور بود که بنا به رسم رایج در مشهد، شبهای جمعه و در ایام اعیاد به حرم مطهر حضرت رضا (ع) میرفتیم. با اینکه به قول ادیب نیشابوری لایق نبودیم، اما نمیفهمیدم که لایق نیستم. به اعتقاد من فلسفهی زیارت این است که انسان وقتی به زیارت امامی میرود، اولاً باید آن امام را بشناسد و ثانیاً انسان خود را در کفهی ترازوی آن امام بگذارد و بسنجد که از نظر اخلاقی و عملی با او شباهت دارد یا خیر؟ یعنی اعمال و رفتار و گفتار خودش را با امام مقایسه کند و خود را اصلاح نماید.
در ایامی که من در حوزهی علمیهی مشهد بودم چون به علت کمی سن با آقای صامعی که سرپرستی مرا در آنجا بر عهده داشت این طرف و آن طرف میرفتم. او بعضی وقتها مرا به گردش و تفریح میبرد؛ مثلاً بعضی از روزهای جمعه با هم به وکیل آباد میرفتیم. آن موقع وکیل آباد تفریحگاه مشهد بود که مخصوصاً روزهای جمعه جمعیت زیادی در آنجا جمع میشدند و شلوغ میشد. آنجا یک استخر طبیعی و بزرگی هم داشت.
یک سفر هم به یکی از روستاهای نیشابور که روستای خود آقای صامعی بود رفتیم و چند روزی در آنجا میهمان بستگانشان بودیم.
در آن سالها وسیلهی حمل و نقل مثل امروز فراوان و پیشرفته نبود. رایجترین آنها درشکه و اتوبوسهای قدیمی بود که ما برای رفتن از مدرسهی باقریه به خیرات خان، حرم و مسجد گوهرشاد و بالعکس از درشکه استفاده میکردیم. وقتی میخواستیم به خارج از شهر برویم معمولاً اتوبوس سوار میشدیم.
آشنایی و علاقهی من به حضرت امام- رضوان الله تعالی علیه- به خیلی سالها قبل بر میگردد. من تازه در گرگان طلبه شده بودم، حدود سال ۱۳۳۲ ش که معمولاً اینجا کسی امام را در این شهر نمیشناخت…
کسانی که از حوزهی علمیهی قم در تابستان و ایام تبلیغی به گرگان میآمدند، دربارهی شخصیت حضرت امام، خلوص و سلوک و خصوصیات اخلاقی ایشان تعریف میکردند. لذا از همان موقع، با آنکه امام را ندیده بودم و نمیشناختم، یک علاقهمندی در خودم نسبت به ایشان احساس میکردم. هر چه گذشت علاقه به شخصیتی که دورادور شیفتهاش شده بودم، در وجودم بیشتر شد. وقتی به قم رفتم از لحاظ درسی در حدی نبودم که بتوانم پای درس حضرت امام بروم. آن سالها امام در مسجد سلماسی درس خارج اصول فقه و درس اسفار میگفتند که از دروس عالی و سطح بالای حوزه است.
من برای اینکه بتوانم از نزدیک سیمای مبارکش را زیارت کنم میرفتم در محلهی یخچال قاضی که منزل امام قرار داشت، میایستادم تا وقتی از آنجا عبور میکند او را از نزدیک ببینم. با دیدن علاقهام نسبت به ایشان بیشتر شد. چون شخصیتی که قبلاً از او در ذهنم ترسیم کرده بودم دقیقاً مطابق با چهرهای بود که میدیدم. گاهی هم که مثلاً مجالسی که حضرت امام شرکت میکرد، میرفتم در جایی مینشستم که بتوانم چهرهی ایشان را بهتر ببینم.
خلاصه هر چه زمان میگذشت علاقهی قلبی من نسبت به حضرت امام واقعاً روز به روز بیشتر میشد و تا آخر هم باقی ماند. چنانکه که در اسناد ساواک همواره از من به عنوان «طرفدار خمینی» یاد شده است به همین علت علاقهای که در من به حضرت امام پیدا شد، نسبت به هیچیک از مراجع دیگر پیدا نکرده بودم. البته به بعضیهایشان علاقهمند بودم، اما آن علاقه، ارادت و عشقی که نسبت به امام در دلم بود، نسبت به دیگران در من وجود نداشت. چون رابطهی مرید و مرادی در بین بود. من آرمآنهای خودم و آن چیزهایی که برایم ارزش محسوب میشد را در وجود امام مجسم میکردم.
اولین باری که حضرت امام را زیارت کردم در حدود سال ۱۳۳۷ بود که تازه به حوزهی علمیهی قم رفته بودم. صحنهی اولین دیدار هنوز به خاطرم هست که حضرت امام بعد از درس در حالیکه که عدهای از شاگردانش او را همراهی میکردند و به سئوالات و اشکالاتشان پاسخ میداد و با آنها بحث و مباحثه میکرد، به طرف منزلش در محلهی یخچال قاضی قم میرفت. امام آن موقع نسبتاً جوان بود آن چهره آنقدر برایم جذاب بود که هیچگاه آن را فراموش نمیکنم. پس از آنکه من به درس خارج رسیدم در درس حضرت امام شرکت کردم. منتها با کمال تأسف طولانی نشد، چون با دوران زندان و تبعید و مبارزات حضرت امام مصادف شد.